حرفها سه دسته اند:
گفتنی ها
نوشتنی ها
و حرف  های مانده در گلو(بغض)
دو تای اول سبک ات می کنند سومی سنگینت...

قصه اصحاب کهف یک شوخیست!اینجا یک روزهم که بخوابی تو را از یاد میبرند..

کاش…!باز معلمی بود و انشایی میخواست…!

روزگار خود را چگونه میگذرانید…!


تا چند خط برایش دردودل کنم…!!

روی زمــیــنــی زنـدگـی مـی کــنــم که خــودش را " جــــو " گرفته است !

دیگر تــکـلـیـف" آدمـــاهایش" مــعــلـوم است...!!

تنهایی ،

شاید همان چوب خدا بود

که هیچوقت صدایی نداشت ... !


ای کـاش

از بـیـن ایـن هـمـه آدم هــایـی کـه

" پـیــشـم " هـسـتـند

یـکـی

 " پـــشـــتــــــم " بـود ...!

کلاغ جان!

قصه من به سر رسید...
سوار شو!

تو را هم تا خانه ات می رسانم...

هی رفیق .....

زخم هایت را پنهان کن.....

اینجا مردم زیادی با نمکند!   

دیگر تمام شد...

آرزوهایم را گذاشتم درون کوزه
و
با آبش قرص های آرام بخشم را میخورم!

يك عالمه اتفاق شوم دوره ام كرده اند...
نه مي افتند...
نه مي روند...
فقط مي رقصند...

عجب روزگاریست!
هیچکس به سکوت آدم نمیرسه
همه منتظرن به فریاد آدم برسن!!

برای دلم دعا کنید ...

دلم خواب بی کابوس میخواهد ...

دلم کمی خدا می خواهد ...

کمی سکوت ...

کمی اشک ...

کمی بهت ...

کمی آغوش آسمانی ...

خوابی به اسودگی مـــــــــــرگ...

نکند صبر یک فریب بزرگ باشد!

سالهاست با غوره ها کلنجار میروم...

حلوا نمیشوند................

خدایــــــــــــــــــا …

به حد کافی خیال بافتم …

و تنم کردم …

یه کم واقعیت شیرین …

لطفا …

 این بـار مـن مانـده ام

و تنهایی

و جـنـون

و بـن بـسـت . . .

اینجا کسی در خلوت خودش

آهسته پیر می شود ...

در باغچه ی کوچکمان گل می کارم

و به این می اندیشم:

کدام زودتر در خاک می روییم.....؟!

خسـتـه ام ...

خستــه ام از ایــن همــه شیـطــان

کــه در پــس چـهـــره ادمــی ...

حتــی خـدای را هــم گـــول می زنـنـد!!!!

شایـد در این میـان بـایـد شیـطـان را پـرستیـد...

کــه سجده بــر ادمـی نـکـرد و

ادمـیــزاد رو خــوب شناخـت

و بـرخـدای خـود یـکرنـگ بـود.!!!

سوختن  قصه ی شمع است ،ولی قسمت ماست

شاید این قصه ی تنهایی ما کار خداست

آنقدر سوخته ام با همه بی تقصیری

که جهنم نگزارد به تنم تاثیری...

خواستن ؛ همیشه توانستن نیست .... !

گاهی خواستن ؛ داغ بزرگی است که تا ابد بر دلت می ماند ...

ساز دهنی ام زنگ زده !
نفسم کوک ندارد !
سیگار بدهید ، کوک گلوست سیگارم .

مریــــــــم مقــــــــدس هــــــــم باشــــــــی این آدمــــــــها . . .حــامــلــه ات میکننــــــــدبا نگاه هــــــــرزه شــــــــان..

حـــرفـــــ هــای نــاگفتــه ام را

مـی شــود در سکــوتــی جــای داد

و مـــن مــانده ام کــه چگـــونـــه

اینهمـــه سکـوتـــــ را در دلـی خستـــه بگنجــانــم!

تـــو بگـــو ایــن دل تـــابـــــ مــی آورد

اینهمـــه تنهـــــایـــی و ... ؟!

کــاش میشــد گفتــــــــ امـــا نمـی شـــود...!

عده ای را خـــر می کنند تا کاری رو انجام دهند و عده ای رو شـــــیر ...!!

مواظب باشید "حــــیوان صفت" نشوید ...!!

بازنــده ، بازنــده ست ... چه درنـــده چه چـرنـــده!!!

همه فعل هایم ماضی شده اند ...


ماضی خیلی بعید ! 

ودلم برای یک حال ،

يک حال ساده،

چه قـــدر تنگ شده است......

آن موقع ها ، بچه که بودیم، بچه ی معصومی بودیم ...

حالا سن و سالما ن رفته بالا ولی ...

بزرﮒ که نشدیم هیچ،

دیگه حالا همان بچه ی معصوم و دوست داشتنی هم نیستیم...

از این سو مانده و از آن سو رانده

حرف زیاد است ...

اما گاهی نمی دانی چه بگویی !.!.!

گاهی فقط باید رفت ...

چیزی شبیه کم آوردن !!!

خدایــــــا ..... از ایــن بــه بعـــد بــه مخلوقـــاتـت یــک متـــرجـم ضمیـــمه

کــن ... اینجـــا هیــچ کـــس ، هیـــچ کــس را نـمیفهــمد !..