نه زمستان می رود...
نه بهار می آید ...
در بی فصلی
تبـــــــــاه مي شويم ما درختـــــــــــــــــان بلاتکليف....
نه زمستان می رود...
نه بهار می آید ...
در بی فصلی
تبـــــــــاه مي شويم ما درختـــــــــــــــــان بلاتکليف....
وقتی وآژِه ها درد را نمی فهمـــــند…
هـــرکــســی بــرایِ خــودکـُـشـی
راهــی را انـتـخـاب میــکـنـد ...
مـــن ...
"زندگی اجباری" را انـتـخـاب کـردمــــ!!!
بعضـــی چیــزهــا رو
بـــایـــد بنــــویســم
نــه بـــرای اینکــه
همــه بخـــونـن و بگــن" عالیــه "
نــه...
بــرای اینکــه خفـــه نشـــم...
همیــــن...!
هَـميشه بـايد کَسـي باشد
کـــہ مــَعني سه نقطههاے انتهاے جملههايَتـــ را بفهمد
هَـميشه بـآيد کسـي باشد
تا بُغضهايتــ را قبل از لرزيدن چـآنهات بفهمد
بـآيد کسي باشد
کـــہ وقتي صدايَتــ لرزيد بفهمد
کـــہ اگر سکوتـــ کردے، بفهمد...
کسي بـآشد
کـــہ اگر بهانهگيـر شدے بفهمد
کسي بـآشد
بفهمد کـــہ درد دارے
کـــہ زندگي درد دارد
هميشه...
اگر کسی نبود پر بکش به سوی او
همه میگویند من سردم...
آری سردم...
گرمای وجودم را گم کرده ام...
همه میگویند من بی احساسم...
آری بی احساسم...
قلبم از شدت سرما یخ زده...
پر سرو صدا . . .
آمبولانس ها سراسمه شوند و
کار از کار بگذرد . . . !
اشتباه عاشق میشوند!
به جای "شمع" گرد چراغ های
"بی احساس"
خیابان میمیرند...
خــودم هم قبـــول دارم کـــهنه شـــده ام
آنـــقدر کــهنه کــه می شــود
روی گَرد و خـــاک تنـم
یــادگــاری نــوشت
...بنویس و برو ..
امروز خم شدم
و در گوش بچه ای که مُرده به دنیا آمد آرام گفتم
چیزی را از دست ندادی...
بعضی ها گریه نمیکنند...
اما از چشمهایشان معلوم است که اشکی به بزرگی یک سکوت
گوشه ی چشمشان به کمین نشسته....
تکرار ، تکرار ، تکرار . . . ومن از این تکرار خسته ام ! از این بغض که سالهاست در گلویم خانه کرده و این اشک که هنوز راه گونه هایم را نیافته ! وبه قول آن دوست " خسته ام از این تکرار بی پایان که نامش زندگیست!"
نـــه ایـــــنكــــــــه زانـــــو زده باشــــم
نـــــــــه
فــــقـــط تـــنهــــــایـــــــــــى ســـــــنگیــــــن اســــــت
من عاشق اون دیالوگمــ کهـ پدر ژپتو، بهـ پینوکیـــو گفتـــــــ پینوکیو چوبی بمان، آدمــ هـــا سنگـــــی اند... دنیایشـان قشنگ نیستــــــ
نــگـــاهـ کـن مــنــــــــم
مـــــــی بینـــــــــی
ایــن ویــــرانــکـــده ، آثــار بــاستانـــی نــیست
سال هاست که بر چوب دار زندگی آویزانم... افسوس که از کشیدن صندلی خبری نیست... لعنت به این زندگی...