خدایا کفر نمی‌گویم،

پریشانم،

چه می‌خواهی‌ تو از جانم؟!

مرا بی ‌آنکه خود خواهم اسیر زندگی ‌کردی.


دلم می خواهد بخوابم…..

مثل ماهی تنگ که چند روزیست روی آب خوابیده است


  خاطرات خیلی عجیبند

 گاهی اوقات می خندیم

               به روزهایی که گریه می کردیم!           

 گاهی گریه می کنیم

               به یاد روزهایی که می خندیدیم...           


آرزو هایم هوایی میشوند...

به باد میروند...

دود میشوند...

حس میکنم معتاد حسرت هایم شده ام...؟


چقدر احمقانه است...

از يك قهوه تلخ

انتظار فال شيرين داشتن...


بـآز آمــבمــ..

بـﮧ جـآيــے ڪـﮧ تعلـقــ בآرمــ..

بـﮧ يـڪ اتـآقــ سيـآه ، پـر از פـرفـ ـهـآے לּــآگفتــﮧ

פֿـلـوتــ مـלּ و سيــگـ ـــآرمــ...

בوبـآره مـےלּـويسمــ از פـرفـ ـهـآيــے ڪـﮧ وآهمـﮧ בآرمــ..

يـڪ בلــ پـر از رويـآـهـآے وآهـــے..

ايـלּ بـآر تـלּـهــآتــر از هميـشــﮧ...