دلتنگی سگـش شَرف دارد به دلگیری غروبـهای جمعه . . .
خاطراتم دریایی از حسرت ٬
و من نهنگی که آرامش ساحل را ترجیح می دهد!
تمام سرنوشتِ من شده همین که دیده ای، کسی که هر چه می دَود به کاروان نمی رسد . . .
یادم بماند که من تنها نیستم !
ما یک جمعیـتـیم٬ که تنـهاییم . . .
کجایی مــرگ؟ مگـــر از مـن گــریزانی؟
چنان دلـشوره دارم من،چنان دلــتنگ دیدارم!
که گویـــے آســمان هم از حضورم شکوه ها دارد!
دل من خواب می خواهد کمـــے آرامش مـطلق!
بیا ای مرگ،بیا از غـــــم رهـــایم کن...
تَلخــــَم!
تـــَلــــخ...
تَــلـــخ مۓ نویســــم...
تَـــلــخ فِکر می کُنم...
این روزهـــــآ...
دَست بردآاشــته ام از تَوجُه بۓ وقفه به حُضور آدم هــــآ
.. ...!
از تشییع جنازه می آیم....
دلم را با تمام خاطراتش، زنده به گور کردم..
دیر آمدی....
ببین چه عشق بازی باشکوهی است،
بین من و سکوت و موریانه های گورستان....
رفیق! به جنگل میروی، برایم عصا بیاور....
نامردان پیرم کردند....
نـمـیـدانـم چــرا چــشمـانــم گــاهـی بـی اخــتـیـار خــیـس مـی شـونـد
مـیـگـویـند حـساسـیـت فـصـلی اسـت
هـــــی رفیـــق ...
زیـــــاد
خـــوبــــــی نکــــــــن !
انســــان استـــــــــــــ ،
فـــرامــوشکـار استــــــــــــــ !
از تنهایــــــی اش کــه در
بیــایــــــد ، تنهــــایـــی اتــــــ را دور مـــــی زنــــد
!
پشتــــــــ مــــی کنـــــد بــه تـــو ، بـــه گـــذشتـــه اش
!
حتّــــی روزی مـــــی رســـــد کـــه به تـــو مــــی گـــویـــــد :
شمــــا...؟
از كسي كه دلش گرفته،نپرسيد چرا؟!
ادمها وقتي دليل ناراحتي شان را نمي توانند
بيان كنند،دلشان بيشتر ميگيرد.....
یک جایی می رسد که آدم دست به خودکشـــی می زند،
نــه اینــکه یک تــیغ بردارد رگــش را بزنـــد...نــه!
قیـــد احســـاسش را مـــی زنـد.
تمام غصه های دنیا رو میشه با یک جمله تحمل کرد :
خدایا
میدانم که میبینی . .
چون پرنده ای در قفـــس ... که خود را به در و دیوار میکوبد!
من بی تابــــــــــــ م !!! .....
خدایـــا!!
درها را نمی گشــــــــایی؟!
این کلمات به هم دوخته شده، کجا؛
احساساتِ من کجا؛
این بار، نخوانده مرا بفهم ...!
دست به صورتم نزن!
می ترسم بی اُفتد نقابِ خندانی که بر چهره دارم!
و بعد
سیل ِ اشک هایم
تو را با خود ببرد!!
و باز من بمانمُ
تنهایی!..
دارو خانه ها را بیهوده نگردید
درمان ندارد
درد را از هر سو که بخوانی درد است
آینه « نامرد » را « درمان » می کند
و درد
همچنان درد است
این " قسمت " رو کجا فرستادی ؟!
که هر وقت نوبت من میشه ،
میگن " نیست " ؟
این روزها تلخ می گذرد ،
دستم می لرزد از توصیفش
همین بس که...
نفس کشیدنم در این مرگِ تدریجی،
مثل خودکشی است
با تیغ کند...
غمگینم...
همانند دلقکی که به روی صحنه
چشمش به عشقش افتاد که
با معشوقش به او می خندیدند...
انسان ، حرفیست
زده می شود
خوانده می شود
ترانه می شود ، به یاد می ماند …
گاهی
ناله ایست
تنها
خاک خوب می فهمدش ….
چه زیبا نقش بازی می کنیم …
و چه آسان در پشت نقابهایمان پنهان می شویم ؛
حتی خدا هم
از آفرینش چنین بازیگرانی در حیرت است …
خدایـــــــــــــا . . .
چرا تا زنده ایم
روانمان را شـــــــــاد نمی کنی ؟ !
همیکنه مردیم . . .
شادروانمان می کنی ؟ !
يه دل گرفته…
يه زندگي پر از خالــي…
من سرشارم از تنــهايـــــــــي…
سخت است حرفت رانفهمند. . .
سخت تراین است که حرفت را اشتباهی بفهمند. . .
حالامیفهمم که خداچه زجری میکشدوقتی این همه آدم. . .
حرفش رانفهمیده اندهیچ...
اشتباهی هم فهمیده اند. . .!!